سپنتاسپنتا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

رویای پاک سپنتا

تو هستی .... هستی من

 امروز صبح فهمیدم که تو هستی!! مثل هیچی که هست فقط باید باورش کرد...! تو اون جا بودنی بدون اجازه قبلی ! بدون اینکه از من بپرسی که بیائی یا نه؟ تو هستی ، توئی که دست سرنوشت از هیچ جدات کرده و به بطن وجود من چسبونده تا بشی هستی من ... عکست رو دیدم چیزی که می گفت این توی ولی من نشناختمت مگه می شه این تو باشی ... 5 هفته و 4 روز ، عددی بود که قلبم رو یک آن از جاش در آورد ... اگه یه روزی به من بگی برای چی منو به این دنیا آوردی چی باید بهت بگم؟؟!! اگه روزگارت اونی نشه که دوست داری من چطور به چشمات نگاه کنم و بگم تو قسمتی از زندگی منی پس بخاطر من باید باشی؟  ...
30 دی 1392

نهال 120 روزه ی باغچه دل ما...

120 روز که با وجودت باغچه دل مامان و بابا رو سبز کردی، تولد چهار ماهگيت رسید و مامان جون و دايي ها و خاله مهمون ما شدن تا برات يه تولد بگيرم. از اينكه دايي ها پيش ما بودن و مدام باهات بازي مي كردن خوشحال بودی. با ديدن شعله هاي شمع جيغ هاي مي كشيدي که بیا و ببین، مدام مي خواستي كه دستاتو ببري طرف شعله های شمع و هر وقت ما مي‌گفتيم جيز دست نزن مي خنديدی ...   قربونت برم من جوجه، ياد گرفتي بدون اينكه بيفتي كاملا بشيني کلی هم خوشحالی که دنیای پیرامونتو مثل آدم بزرگها می بینی...   توی این روزهای سرد زمستونی مادر و پسر توی طول روز کلی با هم بازی می کنیم و تو می خندی و من عاشق خنده هاتم، فرشت...
29 دی 1392
1